مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

روز های زندگی من

قرارمان باشد برای فرداها

پسرک این روزها و مرد فرداها این روزهایت را کمتر ثبت کرده ام شاید به این علت که می اندیشم در فردایی نه چندان دور خودت تک تک حس های پدری را درک می کنی و مادر شدن عشقت را به چشم می بینی و یاد می کنی از روزهایی که مادر و پدرت بی هیچ چشم داشتی روز و شبشان را وقف حضورت کرده بودند. شاید زیادی خوشبینم، شاید فرداها گذر روزگار ثانیه ای هم یاد ما را به خاطرت نیاورد. ولی این خوشبینی را دوست دارم و حس می کنم چیزی که به آن ایمان داشته باشم همان می شود. پس می نویسم و قراری مقرر می کنم تا روزی با خواندنش همچون پدرت قدردان عشق و همسرت باشی، همسری که فرزند تو را در بطن پرورش می دهد. قرارمان باشد برای آن روزها برای آن ر...
23 آبان 1392

یک ماهگی

                                              محمدصدرای نازنینم دیشب ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه یک ماهه شد. یک ماهگیت مبارک گل زیبای من                                                &nb...
15 آبان 1392

اینجوری هم می شه

می شه کلافه بود از بیداری های نیم ساعته و خواب های نصف نیمه ی شبانه. می شه باز هم کلافه بود وقتی بعد از ظهر با کلی اصرار و قسم زیر لبی از پسرک بیست و چند روزه ت می خوای چشم ببنده و یه یک ساعتی خواب ممتد بخوابه تا تو هم سر به بالین بذاری و اونوقت ده دقیقه نگذشته با نوای پسر بزرگترت برای گرسنگی و سر رفتن حوصله از خواب دل بکنی. و می شه جور دیگه ای دید: می شه غرق لذت شد از دیدن چشمان گرد و تیله ای پسرک در دل سیاه شب که تو تختش بهت زل زده و منتظره. و می شه ضعف رفت از صدای پسرک پنج ساله ای که نیمه شب با صدای بلند آب خنک می خواد. می شه لبخند زد و خواب بعد از ظهر رو فراموش کرد و با یه ظرف برشتوک و شیر، دل پسر تنهای ای...
11 آبان 1392

پستونک

تلاش های بی امان من و همه ی عزیزان با تجربه ی فامیل جهت پستونکی کردن گل پسر از روز اول تا امروز که یعنی بیست و دو روزگی پسرک همچنان ادامه داره، و عجیبه که هنوزم هم دست از تلاش برنداشتیم. انواع و اقسام پستونک اعم از ارتودنسی، ریز و درشت و گرد توسط پدر گرامی و عمه سارا جون خریداری شده و دست آخر به این نتیجه رسیدیم که روی نی نی زیاده و هیچ ربطی به نوع پستونک نداره. و من شدیداً پیگیرم که محمد صدرا جان منت سر این جانب بذارن و این دایه ی مهربون تر از مادر رو  قبول کنن. در این زمینه تجربه های مفید مادرانه تون رو خریداریم. ...
8 آبان 1392

ناز طبیبان

دکتر رفتنای پیاپی ما هنوز ادامه دارد. پسرک کوچولومون که از روز اول به سختی نفس می کشید و ما هم به علت تجربه ی چند سال قبل ترس سرماخوردگی نی نی تو دلمون بود شروع کردیم رفتن از این دکتر به اون دکتر. علاوه بر تنگی بینی و نفس پسرک، دل دردهای بی امان و گریه های رو به کبودیش هم ترس ما رو دوچندان کرد. و نظر دو پزشک محترم این بود که مجاری بینیش تنگه و کلرید سدیم بریزید و تحمل کنید. و پزشک دیگه زتروماکس و بتامتازون تجویز فرمودن، که البته این پزشک شدیداً مورد توجه من و بابایی هستن، چون سرماخوردگی نوزادی مهدیار رو درمان کردن و همیشه هم تشخیص های عالی داشتن. تا اینکه شیر خوردن هم برای پسرک سخت شد و گریه های عصرگاهیش هم شدیدتر و...
8 آبان 1392

دلخوشی ها کم نیست

مشغله ی این روزا کمتر زمانی برام می ذاره تا بیام و بنویسم یا به دوستای دیگم سر بزنم. این روزا برنامه م خلاصه شده تو رسیدگی به محمدصدرا و عذاب وجدان برای وقت کمی که برای مهدیار می ذارم. مهدیار صبح ها با بابامیثم می ره مهدکودک و ظهر هم با سرویس برمی گرده. بابا میثم تو خونه حسابی هوای آقا مهدیار رو داره و به خصوص موقع خواب که مهدیار عادت داشت همیشه من کنار تختش بشینم تا خوابش ببره و این روزا بابایی جای من رو پر کرده و پسر عاقل و بزرگوارم هم کاملاً درک می کنه که مامانی دیگه نمی تونه مثل قبل بهش رسیدگی کنه و با این موضوع کنار اومده و این باعث عذاب وجدان مضاعف من شده . حالا هم که مامان ثریای نازنین که مهدیار رو پنج شنبه همراه خود...
4 آبان 1392
1